دوشنبه ۱۹ خرداد ۹۳ ۱۹:۲۵ ۱,۶۴۹ بازديد
روز مرگم فرا رسيده است همه با جامه هاي سياه سرمزارم حاضر هستند ولي از تو ميخواهم با همان لباس سفيدي كه بر تن داري سر مزار حاضر باشي تا ببيني هنوز با تو همرنگم و بخاطرت لباس سپيد بر تن دارم و صداي تكه هاي قلبم را بشنو كه فرياد ميزند
دوستت دارم
يار من دستاش توي دست غريبست
من شدم بي همدم و بي يار و بي كس
اي خدا چطور تونست تنهام بذاره
بدون اون زندگيم فايده نداره
اي خدا چه رسميه اين عاشقي حسرت و تنهايي و بيچارگي
كمكم كن اي خدا بدون اون بي وفا بمونم تا انتها
ميروم تا در آغوش خاك جا گيرم و تمام خاطراتمان را به خاك بسپارم چون ديگر بعد تو پناهي بهتر از آغوش خاك ندارم
آخه اونه همه دارو ندارم بعد تو اي خدا من اونو دارم
پاييز و بهار من تون نگاشه همه هستي من دوتا چشاشه
حلقه انگشترت حلقه دار منه بعد رفتنت عزيزم تنها راه چارمه
اي خدا كاش كور بودم نميديدم گلمو از باغچمون نميچيدن
اونو با لباس عروسيش كنار غريبه ها نميديدم
