سه شنبه ۲۰ خرداد ۹۳ ۱۳:۲۸ ۸۰۵ بازديد
همه
لرزش دست و دلم از آن بود
كه عشق
پناهي گردد
پروازي نه
گريزگاهي گردد
آي عشق! آي عشق!
چهره آبي ات پيدا نيست
و خنكاي مرحمي
بر شعله ي زخمي
نه شور شعله
بر سرماي درون
آي عشق! آي عشق!
چهره سرخ ات پيدا نيست
غبار تيره ي تسكيني
بر حضور وهن
دنج رهايي
بر گريز حضور
سياهي بر آرامش آبي
و سبزه برگچه بر ارغوان
آي عشق! آي عشق!
رنگ آشنايت
پيدا نيست!