سه شنبه ۲۰ خرداد ۹۳ ۱۳:۲۸ ۵۶۲ بازديد
شب بود بيابان بود زمستان بود
بوران بود سرماي فراوان بود
يارم در آغوشم هراسان بود
از سردي افسرده و بيجان بود
از بهر آن سيمينبر خوشگل
از جسم و جان خود بودم غافل
ميكوشيدم بهرش از جان و دل
ميبردمش با خود سوي منزل
گيسويش، از باد و باران گشته آشفته
در مويش گويي مرواريد غلتان خفته
طي شد راه دشوار، آخر بر من و يار
با بوسهاي گرمي به او دادم
با لبهاي چون قند، بر رويم زد لبخند
برد آن همه رنج و غم از يادم
پيكوفايلپرشين گيگ
بوران بود سرماي فراوان بود
يارم در آغوشم هراسان بود
از سردي افسرده و بيجان بود
از بهر آن سيمينبر خوشگل
از جسم و جان خود بودم غافل
ميكوشيدم بهرش از جان و دل
ميبردمش با خود سوي منزل
گيسويش، از باد و باران گشته آشفته
در مويش گويي مرواريد غلتان خفته
طي شد راه دشوار، آخر بر من و يار
با بوسهاي گرمي به او دادم
با لبهاي چون قند، بر رويم زد لبخند
برد آن همه رنج و غم از يادم
پيكوفايلپرشين گيگ