سه شنبه ۲۰ خرداد ۹۳ ۱۳:۲۸ ۵۲۴ بازديد
يه پنجره با يه قفس يه حنجره بي هم نفس
سهم من از بودن تو يه خاطرس همينو بس
تو اين مثلث غريب ستاره هارو خط زدم
دارم به آخر ميرسم از اون ور شب اومدم
يه شب كه مثله مرثيه خيمه زده رو باورم
ميخوام تو اين سكوت تلخ صداتو از ياد ببرم
بزار كه كوله بارمو رو شونه ي شب بزارم
بايد كه از اينجا برم فرصت موندن ندارم
داغ ترانه تو نگام شوق رسيدن تو تنم
تو حجم سرد اين قفس منتظر پر زدنم
من از تبار غربتم از آرزوهاي محال
قصه ي ما تموم شده با يه علامت سوال
بزار كه كوله بارمو رو شونه ي شب بزارم
بايد كه از اينجا برم فرصت موندن ندارم